داستان های جذاب و خواندنی

داستان های جذاب و خواندنی

داستان های جذاب و خواندنی

داستان های جذاب و خواندنی

داستان معاون دبیرستان

سر همت ....

ماشین می ایستد. سوار می شوم و می نشینم. تا رسیدن به دانشکده دست کم 20 دقیقه در راهم. فرصتی است که چشمانم را ببندم و فارغ از قال و مقال خیابان به گوش و چشمم استراحتی بدهم.


اما ... انگار اشتباه کرده ام زهی خیال باطل. باندهای CD چنجر این پراید کوچک چنان بر سرم می کوبد که فکر می کنم وسط میدان جنگ ایستاده ام. بیچاره را چه چاره؟ خودم را جمع می کنم و تلاش می کنم نشنوم اما با صدای گوشخراش پسرک خواننده که ناصاف و ناهنجار شروع به ناسزا گفتن می کند، برق از سه فازم می پرد:

برو گمشو، دیگه نمی خوام ببینمت ... چشمهایم گرد می شود.


حتما اشتباه شنیده ام. صاف می نشینم با دقت گوش می دهم. پسرک ادامه می دهد: بی وفای لعنتی، هر روز با یکی که هستی ... دیگر خواب و خیال چرت زدن در ماشین از سرم پریده است. واقعا درست می شنوم. این خواننده محترم که البته CD و نوارش به مرحمت محدودیت ها و ممنوعیت ها، زیر زمینی تکثیر شده است و دست به دست می شود، مشغول فحاشی و دشنام گویی به یک "دختر جوان" است. یک معشوقه که ظاهرا بی وفایی کرده و حالا مستحق این همه لعن و نفرین است. فکر می کنم شاید همین یکی باشد و تمام شود. اما تمامی ندارد. صدای دیگری می خواند:



بس که خودخواهی، پر رنگ و ریایی، آتیش زدی به جون من، و بعدی:


بی خیال اون که رفته، بی خیالش، مگه تو چند سال جوونی، و بعدی:



گول نگات رو خوردم تو که فریبه حرفات


و انگار فقط من نیستم که با تعجب این اشعار پر از بدبینی، خیانت، کینه، بی وفایی، دورویی و البته کلاهبرداری! را می شنوم. دو نفر از آقایان مسافر هم که انگار حرف دلشان را از زبان خوانندگان محترم بی نام و نشان شنیده اند داغ دلشان تازه می شود . اولی می گوید: راست می گه آقا، -رو به من- خانم دور از جون شما، شما که ایشالا متاهلید؟! ولی این دخترا خیلی بد شدن. نگا کنید تورو خدا سر و وضعشون رو ببینید. طبقه ی بالای آپارتمان ما دو تا دختر با مادرشون زندگی می کنن. خانم هر روز یکی می رسوندشون. یه روز یه پراید. یه روز یه پرادو! یه روز زانتیا! و دومی هم شادمان از این جنگ تخریبی علیه زن ها ادامه می دهد: اقا همشون دنبال شوهرن. این نشد، یکی دیگه. اون نشد بازم یکی دیگه. اصلا به هیچ کدومشون نمیشه اعتماد کرد، معلوم نیست قبل از ازدواج با چند نفر گشتن و ....



دارم منفجر می شوم. دلم میخواد یقه ی اقایان را بگیرم و کله هایشان را به هم بکوبم. هیچ کس نیست بگوید اگر خانمها هم مجوز خوانندگی داشتند، آن وقت چه گلایه ها که از بی وفایی آقایان نمی کردند و چه پته ها! که روی آب ریخته نمیشد. دلم نمی خواهد بگویم: دخترها هفت خط شده اند، آقایان پاکدامن و نجیب و سر به راه چرا گول می خورند و مدل دوست دخترشان را مثل مدل گوشی های موبایل، راه به راه عوض می کنند. اما انگار خدا به دادم می رسد. ماشین می ایستد و خانمی چادری سوار می شود و هنوز چند جمله از مکالمه ی آقایان عقل کل را نشنیده، با صدای بلند شروع به مخالفت می کند.


- آقا چی می گین؟ شما از بدبختی ها و گرفتاریهای مردم چه خبر دارید؟ همه ظاهر قضیه رو می بینن و تند تند حکم صادر می کنن. من معاون یه دبیرستانم. بیایید پای درد دل من بنشینید، خون گریه می کنید.



دخترهای مثل دسته ی گل داریم که گرفتار هزار و یک جور کار غیر اخلاقی شدن فقط به خاطر این که خانواده نمی تونه، تامینشون کنه. یه دختر سال سومی داشتیم که می گفت من برای خرید لوازم التحریر مدرسه با یه فروشنده، دوست شدم و هزار تا بلا سرم اومد. یکی دیگه بود گفت ما پنج تا بچه ایم. پدرم معتاده و بی کار. من پول خرید یه روسری یا شال رو هم ندارم. از سر اجبار هر از گاهی با یکی دوست می شم، یکی برام روسری می خره، یکی مانتو می خره. یکی کیف می خره.


شما از دل دخترای مردم بی خبرید. اصلا اون آقای 60 ساله ایی که با یه دختر 18 ساله دوست می شه و براش عطر و ادوکلن و لباس می خره، غلط می کنه! دخترا بی اخلاق شدن، اخلاق و تعهد و نجابت آقایون کجا رفته؟ اونا چرا سوء استفاده می کنن .کی گفته دختر بیچاره ای که هیچ دستاویز و پناهی برای تامین نیازهاش نداره و به جایی چنگ می زنه ناسالم و ........! ولی آقا پسرها و آقایان متاهل و حتی پیر و پاتالی که زن و بچه و زندگی دارن ولی باز هم دنبال دخترای فسقلی فسقلی راه می افتن و با وعده و وعید سرشون رو شیره می مالند، سالم و با اخلاق و .......

به مقصد رسیدیم و حرفهای خانم، نیمه کاره می ماند. چقدر خوشحالم. آقایان مدافع حقوق مردها،‌ بی سر و صدا از ماشین پیاده می شوند و فلنگ را می بندند. به نظرم ترسیدند از خانم معاون کتک بخورند. خدا را شکر هنوز هم هستند زنانی که فریاد کشیدن را از یاد نبرده اند.

نظرات 4 + ارسال نظر
دانشمند 1392/04/17 ساعت 16:57

خوب بود ولی خانم معاون هم خیل شلوغش کرد

مدیر سابق مدرسه 1392/04/22 ساعت 15:10

هم آقایون مقصرند وهم خانومها ودخترخانوما وخانواده ها هم بی تقصیر نیستن!!

hasti 1392/05/22 ساعت 13:54

خیلی جالب بود ولی بعضی هاهم واقعاهمدیگرودوست دارن من 16سامه یکی رودوست دارم اسمش محمده ماچهارساله باهمیم چه توسختی هاچه خوشی هاباهم بودیم وخواهیم ماند

مسعود 1392/06/14 ساعت 08:27

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد