-
آخرین نامه چارلی چاپلین به دخترش
1389/05/30 10:05
چارلی چاپلین یکی از نوابغ مسلم سینماست . او در زمانی که در اوج موفقیت بود با اونااونیل ازدواج کرد و از او صاحب 7 یا 8 بچه شد ولی فقط یکی از این بچه ها که جرالدین نام دارد استعدادبازیگری را از پدرش به ارث برده و چند سالی است که در دنیای سینما مشغول فعالیت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زیادی رسیده و در...
-
رز سرخی برای محبوبم
1389/05/30 10:02
" جان بلا نکارد" از روی نیکمت برخاست . لباس ارتشی اش را مرتب کرد وبه تماشای انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ .از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک...
-
نامه گمشده
1389/05/27 12:38
در طول زندگی ام دنبال شانسهایی بودهام که به بهتر شدن موقعیتهایم بیانجامد. اگر چه وضع زندگی ام بد نیست و عموماً شادم، اما هرگز به حد کافی پیشرفتی نداشتهام. هرگز به اندازه کافی پول نداشتهام، هرگز به اندازه کافی اوقات فراغت نداشته ام و هرگز از امکانات مادی برخوردار نبودهام. هدفهایم کوچک اند و بنابراین هر لحظه...
-
داستان زیبا و خواندنی همزاد
1389/05/27 12:37
شش سال و پنج ماه و سه روز از استخدامش مىگذشت که حکم اخراجش را به دستش دادند. در یک روز بهارى که درختان پس از یک سرماى هشت نه ماهه در فاصله یکى دو روز آفتاب و گرما برگ باز کرده بودند و شهر ناگهان چهره عوض کرده بود، رکسى سوار بر اتوبوس، جاده خلوت را پشت سر گذاشت و از کنار پارک معهودش گذشت. آرزویى گم در دلش...
-
امروز چه خواهی شوی؟
1389/05/27 12:35
اشیاء با من حرف میزنند. مثلا سنگ. یعنی زبانش را میفهمم. از تنهایی هاش میگوید، از باران هایی که او را شسته و جوانه ی تردی که دل دل میزده تا بروید و او به خاطرش ترکیده، و من ازاین تردی و آن سنگی و ترکیدن گریه ام میگیرد و هی زار میزنم و با سنگ حرف میزنم، برای همین آوردنم اینجا. البته راستش آن روز که به دکتر گفتم...
-
حکایت های ملا نصر الدین (قسمت اول)
1389/05/27 12:09
داستان خویشاوند الاغ روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد, شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟ ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟ داستان دم خروس یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت, ملا که دزد را...
-
هیولای نامرئی
1389/05/26 12:07
این داستان عجیب ماجرای دختری است که گاهگاه از فرو رفتن دندانهای یک موجود نامرئی در بدنش ، وحشتزده می شد و داد و فریاد میکرد . حتی زمانیکه پلیس به کمکش شتافت باز هم به فریاد زدن ادامه داد . هیچکس نمیدانست این موجود ناشناخته که دندان های خود را در بدن این دختر بیچاره فرو می کند ، چیست ؟و تا به امروز نیز کسی موفق به...
-
یک بستنی ساده
1389/05/26 11:48
پسر بچهای وارد یک بستنیفروشی شد و پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد. پسر بچه پرسید: یک بستنی میوهای چند است؟" پیشخدمت پاسخ داد : " ۵۰ سنت". پسربچه دستش را در جیبش فرو برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسید:" یک بستنی ساده چند است؟" در همین حال تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی...
-
رعایت عدالت
1389/05/26 11:47
امام جعفر صادق صلوات الله علیه حکایت میفرماید: روزى امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى که محکوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند. و چون قنبر ناراحت و عصبانى بود؛ سه شلاّق، بیشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت. حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام شلاّق را از دست قنبر...
-
عشق آسمانی
1389/05/26 11:46
صبح بود. ابرها هنوز نیامده بودند. رودخانهای زیبا بالای افق موج میزد. خورشید گیسوان طلاییاش را روی شانههایش ریخته بود. من منتظر پاره آبهایی بودم که دفترم را تر کنند. نامت را از یک سیب سرخ پرسیدم، درهای آسمان گشوده شد. کهکشانها، بهشتها و ملکوت به رنگ تو بودند. من از زمین فاصله گرفتم. سالها و فرسنگها از این قفس...
-
یک بشقاب قلب
1389/05/26 11:42
خانم دانیلز آن روز داشت حولههای اتو شده را تا میکرد تا به انباری برود و آن جا بگذارد. همه کارهایش را با عجله انجام داده بود و فرصت کافی داشت که به کلاس «امور اداری»اش برسد. این آخرین ترم کلاس بود و دیگر میتوانست یک شغل آبرومند با درآمد خوب دست و پا کند. دو سال بود که در متل «سان شاین» کار میکرد. یک آپارتمان...
-
راز خوشبختی
1389/05/26 08:56
تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی میکرد. به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم میخورد، فروشندگان وارد و...
-
خدایان یونان
1389/05/25 13:36
یکی از زمینه های فکری که تاثیر تعیین کننده در ساختمان اجتماعی و روابط میان انسانهای هر جامعه داراست، مدل های - دقیق یا نا دقیق - ولی ایده آلیزه شده از جوامع، طرز رفتار، افراد و شخصیت هائیست که اعضا آن جامعه بیش از همه با آن آشنا هستند (مثال رفتار علی ابن ابوطالب در زمان خلافت خود). بخشی از این مدل ها آنهائی هستند که...
-
داستان بیمار
1389/05/25 10:31
خداوند به شیطان گفت اینک ایوب در دست توست؛اما جان او را حفظ کن (تورات-کتاب ایوب) مرد کولبارش را زمین گذاشت،عرقهایش را پاک کرد،و بعد،با چشم های گود رفته و حاشیه ی کبودش به آسمان بلند نگریست.روی سینه ی آسمان چند لکه ی سیاه به چشم خورد. -- آه... لاشخور ها من هرگز با شما کنار نخواهم آمد. آفتاب تند و تنها درخت بی...
-
تکه ای که دوست نداری!؟
1389/05/25 10:28
شیوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. شیوانا از مرد نانوا پرسید:" آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام این کار...
-
کشاورز و مرد جوان
1389/05/24 13:30
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر ِ زیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیره. ?کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد میکنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی. مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد....
-
راه بهشت
1389/05/24 12:30
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و...
-
دعای کشتی شکستگان
1389/05/19 12:41
یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا کنان خود را به جزیره کوچکی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره ای به جز دعا کردن و کمک خواستن از خدا نداشتند. چون هر کدامشان ادعا می کردند که به خدا نزدیک ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب می کند، تصمیم گرفتند که جزیره را...
-
دو دانشمند
1389/05/19 12:39
زمانی در شهرِ باستانیِ اَفکار، دو مردِ دانشمند زندگی می کردند که با هم بد بودند و دانشِ یکدیگر را به چیزی نمی گرفتند . زیرا که یکی وجود خدایان را انکار می کرد و دیگری به آن ها اعتقاد داشت. یک روز آن دو مرد یکدیگر را در بازار دیدند و در میان پیروانِ خود در باره وجود یا عدمِ خدایا به جر و بحث پرداختند . و پس از چند ساعت...
-
کمک به عشق
1389/05/19 12:38
روزگاری در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند . شادی ، غم ، غرور ، عشق و ... روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت پس همه ی ساکنین جزیره قایق هایشان را مرمت کردند و جزیره را ترک کردند . اما عشق مایل بود تا آخرین لحظه باقی بماند چرا که او عاشق جزیره بود . وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت عشق از ثروت که...
-
تمدنی اسرار آمیز در زیر زمین
1389/05/19 10:58
یک پدیده غیر عادی که آمیخته با روایات عجیب و غریب محلی بود , باعث شد تا توجه دانشمندان روسی را به سوی یک چاه بی انتها در جمهوری" آذربایجان " جلب نماید . دیواره آن چاه نور آبی رنگ مبهمی را انتشار می داد و صداهای عجیب و غریب زوزه یا سوت مانند از داخل آن به گوش می رسید ... آنطور که دانشمندان پی بردند هیچ چیز...
-
خوابی که دنیا را تکان داد (عجیب تر از علم)
1389/05/18 18:47
بطوریکه ساعت دیواری دفتر روزنامه «بوستن گلوب» (Boston Globe) نشان می داد، ساعت اندکی از سه بامداد گذشته بود و خبرنگار کشیک شب بنام «بایرون سام» (Byron Some) که روی نیمکت خوابش برده بود، از خواب بیدار شد و سرش را تکان داد تا حالش جا بیاید و خاطره خواب وحشتناکی که دیده بود، از یاد ببرد. از اینکه می دید همه آن حوادث...
-
آن سوی پنجره
1389/05/18 13:46
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند . یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد . آن ها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند ؛ از همسر ، خانواده ، خانه ،...
-
داستان جالب امتحان دامادها !!!
1389/05/17 13:39
زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یکروز تصمیم گرفت میزان علاقهاى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند. یکى از دامادها را به خانهاش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مىزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد. فردا صبح یک...
-
آموزش داستان نویسی4 - ویژگیهای یک نثر خوب داستانی
1389/05/17 11:15
در راستای آموزش مبانی داستان نویسی ، به مواردی همچون :الفبای قصه نویسی ،ویژگیهای یک قصه مناسب ، وموضوعات داستانها پرداختیم . امروز و در دنباله بررسی این موارد به مقوله ویژگیهای یک نثر داستانی مناسب می پردازیم . -- ویژگیهای یک نثر خوب و مناسب داستانی 1 - انتخاب صحیح و دقیق کلمات: در ادبیات تنها وسیله انتقال فکر واحساس...
-
آموزش داستان نویسی 3 - چه موضوعهایی را برای داستان انتخاب کنیم؟
1389/05/17 11:12
در دو قسمت قبلی پیرامون الفبای قصه نویسی وویژگیهای یک قصه مناسب سخن گفتیم . در این مطلب به مبحث انتخاب موضوع برای نوشتن داستان می پردازیم. در میان ماجراهای مختلفی که در طول زندگی برای شما به عنوان یک نویسنده اتفاق می افتد یا خود شاهد آن بوده یا از دیگران شنیده یا تخیل کرده اید تنها ماجراها یی قابل تبدیل به داستان...
-
آموزش داستان نویسی 2 - ویژگیهای یک قصه خوب کدامند؟
1389/05/17 11:09
دربخش قبلی در مورد عناصر لازم برای ورود به عرصه هنر ، چگونگی قدم گذاردن به عرصه هنر داستان نویسی و شرایط لازم برای مرود به این عرصه ، سخن گفتیم. اینک و در این مقال ، به ویژگیهایی که یک قصه خوب می بایست داشته باشد ، می پردازیم. در این مورد به طور خلاصه می توان به ویژگیهای زیر اشاره نمود: 1) - خدا محوری: یک قصه خوب قبل...
-
آموزش داستان نویسی 1 - الفبای قصه نویسی
1389/05/17 11:08
چه کسانی می توانند هنرمند باشند؟ وارد شدن در هر رشته ای نیازمند وجود یک زمینه قبلی در شخص داوطلب است.پیش زمینه عالم هنر نیز به اعتقاد عده ای وجود «هوش» و «حساسیت» در شخصی است که می خواهد به این وادی قدم بگذارد. یک مطالعه سطحی در زندگی هنرمندان اصیل و مشهور جهان نشان می دهد که آنها از این دو ویژگی برخوردار بوده اند....
-
غروری که فاصله را رقم زد
1389/05/17 11:06
وقتی نگاهم میکرد تمام وجودم می لرزید تنها کسی بود که مرا اینگونه عاشق کرد دلم می خواست بدونه که چقدر دوستش دارم اما او همیشه بامن سردو رسمی بود. به خاطرش به علاقه خیلی ها پشت کردم اما بازهم........ یک روز به هم برخورد کردیم ازم دعوت کرد احساس خوبی داشتم اونروز خیلی حرف زدیم اما اینبار هم سردو رسمی........ سالها گذشت...
-
دانستنی های جهان
1389/05/17 10:25
سوسکها سریعترین جانوران 6 پا میباشند. با سرعت یک متر در ثانیه . - خرگوشها و طوطی ها بدون نیاز به چرخاندن سر خود قادرند پشت سر خود را ببینند . - کرگدنها قادرند سریعتر از انسانها بدوند . - هیچ پنگوئنی در قطب شمال وجود ندارد . - مادر و همسر گراهام بل مخترع تلفن هر دو ناشنوا بوده اند . - کانادا یک واژه هندی به معنی...