داستان های جذاب و خواندنی

داستان های جذاب و خواندنی

داستان های جذاب و خواندنی

داستان های جذاب و خواندنی

قهقهه و رقص

وقتی نخواهم به چیزی فکرکنم ازاین دواستفاده می کنم هنوزپزشکها مثل مشروب و تریاک نتواتنستندعوارضی برایش پیدا کنند،لازم هم نیست بنشینی، کف دستهایت را به هم بچسبانی، نفس عمیقی بکشی و... یادم نیست استاد یوگا می گفت. به شما هم توصیه می کنم ،مسکن خوبی هستند: قهقهه و رقص.
«آخ یواش دختر»، عکس پاسورفیلم شو...، مغازه ها،سینما،در خیابان ولیعصرم،کسی با ابروهای گره کرده لبانش را تند تند تکان می دهد«ببخشید جلوی پام ُ ندیدم».
واقعاً این را می گوید یا بعد از ادای این جمله، آواها به مغزم رفته با تحلیل این طور درک می شوند؟ 
تمرکز می کنم فقط با گوش بشنوم «عوضی جلوی پاتُ نگاه کن»، بی اختیار بغلش می کنم و هرجا گل،آسفالت خشک نشده و سیمان تلنبار شده می بینم پاهایم را محکم فرو می کنم و بعداز دیدن جای کفشهایم به تک تک آدمها من واقعی ام می گویم.

چرا؟ برای اینکه به من می خورند آدرس یا ساعت می پرسند و در یک تلاش دسته جمعی سعی دارند به دنیای بیرو ن پیوندم بزنند، درست برعکس وقتی که به آنها فحش می دهم . وقتیکه از پله های مترو بالا می روم شاید به عمد با ریتمی دسته جمعی، تق تق می خواهند مرا به دنیای آواها بکشانند مثل آدمی که مست می شود همه تصویرها از بین می رود.
درپارک هستم، حوالی این خیابان پارکی نبود، شاید شب شده و خوابیده ام، این پارک و مردی که روی نیمکت نشسته را هم خواب می بینم. نمی شناسمش! به شناسنامه و اسنادو مدارک هم دسترسی ندارم تا به حال خوابشان را ندیده ام از این خواب به خوابی دیگر می روم. 
در اتاقی هستم با دیوارهای آیینه کاری لباسهایم عوض شده،« پیراهن و دامن چین دار بلند پوشیده ام روی پیشانی نواری به طول چهارانگشت که چند رشته مروارید از آن آویزان است،بسته ام».1
بی آنکه بخواهم هندی می رقصم، این حرکات را کی یاد گرفته ام؟ اینکه با سرعت روی پنجه پا از یک طرف اتاق به طرف دیگر بروم.
مردتوی پارک با ریشی به طول نیم متر نزدیک می آید شعر سروده ام گوش کن دختر:

وصال با من خونین جگر چه خواهد کرد؟ به تلخ کامی دریا شکر چه خواهد کرد؟

نزدیک می آید تا مرا ببوسد،از در فرار می کنم و به خوابی دیگر پرت می شوم.
اینجا قصری مجلل است،همان لباس را به تن دارم فقط دامن کوتاه تر شده،« قلیانها را جمع کنید» من می گویم. مردتوی پارک، سبیل کلفتی گذاشته چیزی می پرسد و ناخود آگاه جوابش را می دهم «همان کسیکه مرا به تو حلال کرده قلیان را به ما حرام کرده».2
دستم را می گیرد و به اتاقی می برد نه! لباسهایش را در می آورد از پنجره خودم را پرت می کنم. چه کسی این خواب را دیده زن یا مرد؟
«دوست دارم،دوست دارم» کتفم درد می کند، حتماً دوباره به چیزی یا کسی خورده ام. اتاق تاریک است، چیزی روی تنم سنگینی می کند، حشره ای دارد از گردنم بالا می رود،چراغ را روشن می کنم، نیم تنه با دامن کوتاه دارم ومرد توی پارک نوازشم می کند،نمی توانم فرار کنم از جایی پرت شوم یا... چراغ را خاموش می کنم، دوباره قهقهه،رقص.

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه وشیدا 1392/12/05 ساعت 16:07

بی خود است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد